baranbaran، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

باران الهی

تاخیرم با علت بود

سلام خوبین ببخشید نیومدم   به طور واقعااااااااااااااااااا باور کردنی و غیر مترقبه ای   متوجه شدم یه موجودی تو شکمم داره زندگیشو شروع میکنه در نتیجه علت وزن کم نکردن بعد سفر معلوم شد البته نیم کیلو وزن کم کردم     بچه ها اگر راجع به تغذیه بارداری و اینکه چجوری بخورم که تا ۴-۵ ماه وزنم زیاد نشه  میدونین بیاین بهم بگین
15 مرداد 1392

سه شنبه

سلام خوبین   منم خوبم یعنی کم کم باید بگم ماهم خوبیم فقط گاهی یکی مون شیطونی میکنه اوضاع اونیکی رو ناهموار میکنه     از تبریکاتتون ممنون   امیدوارم شماها موفق باشین به اهدافتون برسین   دعا کنین من تو بارداریم زیاد اضافه نکن   خیلی سعی دارم رعایت کنم اما خوب بعضی اوقات نمیشه دیگه ...
15 مرداد 1392

نگرانم

امروز پنجشنبه است  از یکشنبه تا الان همش با خودم در جنگ بودم که یکم خودمو اروم کنم استرس نداشته باشم   یکم موفق شدم اما نگرانی وجودم رو پر کرده   یکشنبه که بیاد معلوم میشه اخه نینی جاش خوب نبود تو سونو گرافی یک هفته قبل دوباره یکشنبه باید برم ببینیم تغییر کرده یا نه   خدایا خودت کمکم کن   از اون طرف فکر و خیال اینکه پایان نامه چی میشه مرخصی بهم میدن کارامو انجام بدم و............... دارم دیونه میشم برام دعا کنین   راستی هفته پیش نینی ۶هفتش تموم شده بود و قلبش هم میزد ...
15 مرداد 1392

آرامش

سلام خوبینننننن    فعلا من و نینی تو ارامشیم   بعد از یک هفته استرس   هفته پیش بخاطر این حبه انگور ۶ مرتبه در عرض ۳ روز سونو شدم   تا بالاخره توسط دکتر عزیز و مهربون خانم دکتر حنطوش زاده و دکتر مهربونتر و عزیزم خانم دکتر واسعی خیالم راحت شد   واقعا چرا بعضی جاها اینقدراسم در کردن و پول میگیرننننننن بعد بداخلاققققق و بد تشخیصن   راستی حالت تهوع هم یکم اومده سراغم بیشتر عصرا   صدای قلب نینی هم بالاخره تو این ۶ بار شنیدم   حالا الان غصم این شده که چرا وزن اضافه کردم   ۲ کیلو نکنه خیلی چاق بشم   سعی میکنم رعایت کنم   ولی خوب یه روزای...
15 مرداد 1392

نگرانی قشنگ

میدونی ادم تو ماههای اول هی منتظر یه نشونه از نینی هست البته من عجولم وقتی هیچی نمی بینم میگم وای یعنی اصلا بچه ای هست؟ الان چقدری شده؟ رشد کرده؟ هههههههههههه بعد به خودم میگم اووووووووووووووووووو چقدر سخت میگیری پس تو خارج که همش سه بار سونو میکنن زنا باید دق کنن نه؟   خلاصه اینکه دوست دارم هر دقه یه دستگاه سونو خونگی داشتم میذاشتم تو شکمم  میدیدمش   خیالم راحت بشه     فکر پایان نامه ولم نمیکنه  دعا کنین   توان تموم کردنشو قبل نینی داشته باشم ...
15 مرداد 1392

اولین پیاده روی دونفره

سلام مامانی عزیزم   نمیدونی بااینکه هنوز علائمی ازت ندیدم ولی چقدردوست دارم   این چند وقته مامان یکم حرص خورده ببخشید سر مسائل درسی و پروژه هفته پیش یکبار سونو رفتم   اوضاع شما بهتر بود   مثل اینکه دست ازترسیدن برداشته بودیو یکم جاتون به سمت وسط رحم تغییر داده بودین   قربونت برم نترسسسسسسس   بیا وسط   مامان مواظبته   ۵شنبه هم با بابایی رفتیم دکتر خانم دکتر گفت اوضاعت خوبه یک سری منعیات غذایی داد پلو چربی شیرینی سرخ کردنی ممنوع   ولی گفت میتونی از همین حالادر حدی که خسته نشی پیاده روی کنی   خلاصه بعدش با بابایی پیاده برگشتیم تا سرکار &n...
15 مرداد 1392

در استانه شش ماهگی تمام

قربئنت برم تازگیها خیلی با مزه شدی  و کنجکاو به نظرم تازه بجه از ٥ ماهگی میشه بچه  البته من میگم بشینه خیلی بهتره الان که نمیتونی بشینی همش دوست داری بغلت کنیم تا همه جا رو ببینی چند روزه لثه هات خیلی میخواره بخاطر همین یکم بهانه گیر شدی پاهاتو میخوریییییییییی دوتاشو همش غلط میزنی همچنان در ضمن تو روروک که میشینی خیلی ذوق میکنی و پا میزنی وقتی میخوای بخوابی زبونتو میذاری لای لبات و میخوابی عزیزمممممممممممممممممم   خیلی حرکاتت بامزه شده بابایی عاشقته همش دوست داری راه ببریمت خیلی خوش اخلاقی و همش میخندی بخصوص موقع از خواب پاشدنمیام و عکساتو میذارم گلم   مادر بودن خیلی قشنگه صبر ادم خی...
15 مرداد 1392

تنبلی کردم ببخشید

عزیزمممممممممم قربونت برم مامان این چند ماه مامان خیلی سرش شلوغ بود و اوضاع روحی خوبی نداشته شما خیلی دختر خوب وارومی هستیییییییییی خیلیییییییییییی خدا رو شکررررررررررر وقتی میرم تو کلوب نی نی سایتی که از اول حاملگی تو با دوستام بودم تا الان میبینم تو نسبت به بچه های دیگه خیلی اروم تر ی و کم اذیت تر خدا رو شکر کار عملی ازمایشگاه تموم شده چند هفتس و من مشغول کارای نوشتن پایان نامه ام شما هم روز به روز بزرگتر و خوشمزه تر و شیطون تر میشی تازگیها شصت پاتو میخوری و همش دمر میخوابی الان چند روزه شروع کردم به  غذای کمکی مثل لاب برنج و فرنی دادن بهت امروز هم بهت حریره بادوم دادم قول میدم از این به بعد تند تند بیام و برات ب...
1 مرداد 1392

ماه دوم

ماه دوم شما برخورد به تعطیلات عید  و ما با چه بد بختی دید و بازدید ها رو انجام دادیم یعنی هر جا رفتیمممم شما داشتی گریه میکردی نمیدونم چرا دلت تو مهمونی درد میگرفت   شیشه هم میخوردی  پستونک هم میگرفتی اما یه دفعه دیگه نگرفتی و منو بد بخت کردی  حالا بهت میگم بعدا چرا بد بخت شدم   ساعت گریه هات زیاد شده بودددد از شش و هفت عصز تا یازده اینا وای دیگه واقعا عصبی شده بودم هر کاریت میکردممم خوب نمیشدی جیغ میزدی بعضی شبا خودم هم باهات میشستم و گریه میکردمم  راستی روز سوم عید رفتیم خونه عمه بابا که تو قم بود و بردیمت حرم حضرت معصومه زیارتتت خانم خوشگل و شب هشتم هم به اصرار عمو ناصر من و بابایی راه...
1 مرداد 1392

ماه اول

روزی که خواستن منو مرخص کنن ازت ازمایش بیل روبین گرفتن و عددش 9 بود و دکتر نوزادان گفت که باید فردا هم بیارینش ازمایش و رفتیم خونه و خلاصه تا ده روز کار من شده بود بجای استراحت رفتن به ازمایشگاه و ازمایش دادن تو چون زردی داشتی مامان بزرگ یک دستگاه گرفت از بیمارستان و  اوردیم خونه و دو شب شیفتی بیدار میموندیم و میذاشتیمت تو دستگاه خیلی سخت بود تو توی دستگاه نمیموندی واییییییییی من روحیم خیلی خراب بود همش ناراحت بودم و گریه میکردم راستی روز پنجم مامان هما مهمونی داد تا شب ششمته بابا بزرگ برات اذان بگه خیلی خوب بود   تا روز  پانزدهم تقریبا خونه مامان هما بودیم و اومدیم خونه خودمون من خیلی خوشحال بودمممم اینم ع...
29 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران الهی می باشد